متن های زیبا | ||
|
شب عروسى زهرا است . براى زهرا فقط يك پيراهن نو خريده اند به عنوان پيراهى شب زفاف و يك پيراهن قبلى هم داشته است .
سائلى در شب زفاف مى آيد در خانه زهرا صدا مى كند: من عريانم كسى نيست مرا بپوشاند؟ ديگران متوجه اين سائل نمى شوند كه چيزى به او بدهند. زهرا كه عروس اين خانه است و به اصطلاح معروف عروسى است كه به تخت است مى بيند كسى متوجه نيست فورا تنها حركت مى كند مى رود در خلوت اين لباس نو را از تنش مى كند و لباس كهنه خودش را مى پوشد و لباس نو را تقديم سائل مى كند. وقتى مى آيد، مى پرسند پيراهنت كو؟ مى گويد: در راه خدا دادم . براى زهرا اينها چه عظمتى و چه اهميّتى دارد؟ لباس يعنى چه ؟ تشكيلات و دبدبه يعنى چه ؟ زهرا اگر دنبال فدك مى رود از باب اين است كه اصلا احقاق حق را واجب مى داند و الا فدك چه ارزشى دارد؟ چون اگر نمى رفت دنبال فدك ، تن به ظلم داده بود و انظلام و ظلم پذيرى بود، والا صد مثل فدك را آنها در راه خدا مى دادند. چون انظلام نبايد كرد زهرا حق خودش را مطالبه مى كند، يعنى ارزش فدك براى حضرت زهرا از جنبه حقوقى بود نه از جنبه اقتصادى و مادى . از جنبه اقتصادى و مادى ارزشش فقط اين قدر بود كه اگر فدك داشته باشم ، به ديگران بتوانم برسم . آرى ، زهرا چنين شب عروسيى داشت . ولى زهرا قبل از وفات مخصوصا لباس پاكيزه اى پوشيد كه احتضارش در آن حالت باشد. اسماء بنت عميس گفت : يك روز - حال يا هفتاد و پنج روز و يا نود و پنج روز بعد از وفات رسول اكرم - ديدم مثل اينكه حال بى بى بهتر است ، از جا حركت كرد و نشست سپس حركت كرد و غسل نمود و بعد فرمود: اسماء! آن لباسهاى پاكيزه مرا بياور. اسماء مى گويد من خيلى خوشحال شدم كه الحمدللّه مثل اين كه حال بى بى بهتر است . ولى يك جمله اى بى بى گفت كه تمام اميدهاى اسماء به باد رفت . فرمود: اسماء من الا ن رو به قبله مى خوابم تو لحظه اى ، لحظاتى با من حرف نزن ، همين كه مدتى گذشت ، مرا صدا كن ، اگر ديدى جواب ندادم بدان كه لحظه مرگ من است . اينجا بود كه تمام اميدهاى اسماء به باد رفت . طولى نكشيد كه اسماء فرياد كشيد و به سراغ على رفت ، و على را از مسجد صدا كرد و حسنين آمدند روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله تقاضاى يك انگشتر نمود؟
حضرت فاطمه زهرا(س) می فرماید: در حالی که بستر خود را پهن کرده بودم، رسول خدا(ص) بر من وارد شد و فرمود: ای فاطمه، سر به بستر خواب مگذار مگر این که چهار عمل را انجام دهی: قرآن را ختم کن، پیامبران را شفیع خود قرار بده، اهل ایمان را از خویش راضی گردان و یک حج و عمره انجام بده. پدرم این چهار دستور را داد و مشغول نماز شد. من هم در حالی که انجام این چهار کار را مشکل می دیدم، به فکر فرو رفتم و صبر کردم که نماز پدرم تمام شود و برای انجام آن اعمال راهنمایی بگیرم. وقتی نماز حضرتش به پایان رسید، عرض کردم: ای رسول خد، چهار دستور به من دادی که برای انجام آن در این وقت کم توانایی ندارم. آن حضرت لبخندی زد و بعد فرمود: اگر (قل هو الله احد) را سه مرتبه بخوانی، مثل این است که یک ختم قرآن انجام داده ای; و اگر بر من و پیامبران قبل از من صلوات بفرستی، همه ما روز قیامت شفیعان تو هستیم; و اگر برای اهل ایمان از خداوند آمرزش بخواهی، همه آنان از تو رضایت مند خواهند شد; و اگر بگویی: (سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر) مانند این است که حج و عمره انجام داده ای. معروف است که روزی پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله با حضرت علی علیه السلام خرما می خوردند. هر خرما که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله می خورد، به آرامی هسته اش را نزد امیرالمومنین علی علیه السلام می گذاشت. وقتی خرما تمام شد در مقابل حضرت رسول هیچ هسته خرمایی نبود و همه هسته ها در مقابل حضرت امیر بود. پیامبر فرمودند: «من کثر نواه فهو أکول» هر که هسته او بیشتر است، بیشتر خورده است. علی علیه السلام فرمودند: «من أکل نواه فهو آکل» هر که خرما را با هسته خورده است، بیشتر خورده است. در این هنگام پیامبر اکرم تبسم نموده و فرمان دادند تا هزار درهم به آن حضرت انعام دهند. دو نفر مسیحی از اهالی آمریکا با هم قرار گذاشتند هر کدام زودتر مردند، به خواب یکدیگر بیایند و از آن عالم خبر دهند. یکی از آنها مرد و بعد از یک سال به خواب دوستش آمد. گفت: به محض خروج روح از بدن، دو نفر آمدند با پرونده ای، و مرا بردند برای رسیدگی در اطاقی. داخل اطاقی که شدیم، شخصی وارد اطاق شد که همه به او احترام خاصی گذاشتند. خطاب به آنها فرمود: با این شخص در کارهایش مسامحه نمایید... و از اطاق خارج شد. بعد، آن افراد پرونده مرا باز نموده، گفتند: چون تو در دنیا به دین مسیح بودی و مشرف به دین اسلام نشده بودی، عمل صالحی نداری که ما به تو ارفاق نماییم، معاصی هم بسیار داری. بعد پرونده مرا به دستم داده، آن دو نفر مرا بردند خدمت آن شخص بزرگ و عرض کردند: آقا این مرد چون مسیحی بوده، عمل صالحی نداشته و مرتکب معاصی هم بوده قابل تسامح نیست، با او چه کار کنیم؟ آقا فرمودند: او را بگذارید و بروید. و به من فرمودند: داخل این باغ شو. من در آن حال به خودم آمدم که من باید معذب میشدم و اگر این آقا نبود، حتماً گرفتار بودم. یک سال است که میگذرد و دلم میخواست که بدانم که این آقایی که مرا نجات داد، چه کسی بود. تا روز گذشته به یکی از خدمه باغ راز دل خود را گفتم: در جواب گفت: آقا همیشه مقابل تو است، ولی تو او را نمیبینی. نگاه کردم آقا را دیدم. با عرض سلام، سؤال کردم: آقا، شما چه کسی هستید که مرا نجات دادید. آقا فرمودند: در دنیا که بودی، تاریخ اسلام را میخواندی؛ در جنگ علی(ع) و معاویه که میرسیدی، هر کجا فتح با علی(ع) بود، خوشحال میشدی و هر کجا فتح با معاویه بود، اندوهگین میشدی. عرض کردم: همین طور بود. فرمودند: من همان علی هستم که از فتوحات من خوشحال میشدی. به خاطر آن محبت که از من در دل تو بود، تو را در این عالم از جهنم نجات دادم هوس و نفس اماره
روزى حضرت على (ع ) از درب دكان قصابى مى گذشت . آرى ، خاصيت نفس اماره اين است كه اگر تو او را وادار و مطيع خود نكنى او تو را مشغول و مطيع خود خواهد ساخت . ولى على (ع ) كه در ميدان جنگ مغلوب عمرو بن عبدودها و مرحب ها نمى شود، به طريق اولى و صد چندان بيشتر هرگز بر خود نمى پسندد كه مغلوب يك ميل و هواى نفس گردد برگ زرد گناهپیامبر دستش را به شاخه خشکیده درخت گرفته
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |